ایونز اِبی مشهدی هوانیروز ارتش که متخصص پروازهای خطرناک و غافلگیرانه بود /مروری بر زندگی خلبان شهید، ابراهیم فخاری - آی ونز

ارتش جمهوری اسلامی ایران و نقش آن در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه ایران همواره مهم و راهبردی است؛ چرا که وجود عناصر مومن، انقلابی و وطن پرست در ارتش باعث شد تا در همان لحظات اول تهاجم عراق به ایران، همین افراد با این حمله مقابله کنند و در عملیات ۱۴۰ فروندی پاسخ کوبنده‌ای به ارتش عراق بدهند.  

هوانیروز (هواپیمایی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران) نیز در کنار نیروی هوایی ارتش نقش مهم و موثری در دفاع مقدس داشت. نقش هوانیروز در دفاع مقدس از دو جهت مهم و راهبردی است. نخست اجرای پاسخ متقابل علیه ماشین جنگی صدام و دومین مورد انجام پشتیبانی نزدیک از نیروهای زمینی حاضر در صحنه عملیات است. اجرای این دو ماموریت توسط هوانیروز ارتش در دوران دفاع مقدس نمود بسیار مشهودی داشت که باعث شد تا ایران در عملیات‌های مهمی همچون آزادسازی سرپل ذهاب از تهاجم رژیم بعثی عراق به فرماندهی شهید شیرودی پیروز شود.  

شهید فخرایی سال ۱۳۳۲ در شهرستان قوچان چشم به جهان گشود. دوران دبستان و دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند و در سال ۱۳۵۴ وارد هوانیروز ارتش شد. او در ابتدا به فراگیری آموزش‌های مورد نیاز و گذراندن دوره‌های خلبانی مشغول شد و برای یادگیری زبان انگلیسی به پایگاه هوانیروز شهید وطن پور اصفهان رفت. او دوره آموزش زبان انگلیسی را در دو سال طی کرد و فارغ التحصیل شد. دو سال بعد در سال ۱۳۵۶ به درجه ستوان یار سومی ارتقا پیداکرد و در رسته تخصصی پرواز با بالگرد شناسایی در پایگاه چهارم هوانیروز اصفهان خدمت خود را ادامه داد.  

شهید فخرایی با شروع دفاع مقدس و تهاجم رژیم بعثی عراق به کشورمان همانند سایر همرزمانش وارد جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و در هشت سال دفاع مقدس پروازهای شناسایی خود را علیه مواضع و استحکامات دشمن انجام داد. پروازهای خطرناک و غافلگیرانه  او برای شناسایی مواضع و نقاط استقرار تانک‌های دشمن به قدری مهم و تعیین کننده بود که وی در یکی از پروازها توسط پدافند ارتش بعثی عراق مورد هدف قرار گرفت و به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. شهید فخرایی به خاطر رشادت‌های فراوان در جنگ مورد تشویق قرار گرفت و به درجه استاد خلبانی ارتقا پیداکرد.

او آخرین پرواز خود در مناطق عملیاتی جنوب در منطقه دریاچه ماهی را به همراه خلبان غلامعلی اشتری انجام می‌دهد و در محور شلمچه در عملیات والفجر ۸ توسط نیروهای عراقی مورد هدف قرار می‌گیرد. بالگرد آن‌ها که سقوط می‌کند، پیکر شهید اشتری پیدا می‌شود و پیکر شهید فخرایی مفقود می‌ماند. فرماندهان ارتش فکر کردند که او به اسارت دشمن بعثی عراق در آمده است، اما پیکر شهید فخرایی پس از ۱۳ سال در ۳۱ خردادماه سال ۷۸ توسط گروه تفحص شهدا در اطراف دریاچه ماهی شناسایی و تفحص می‌شود.

یکی از همرزمان شهید فخرایی درباره یکی از جلسات آموزشی در هوانیروز ارتش در خصوص غیرت او می‌گوید: از بین ۱۰۰ هزار نفر که برای آزمون خلبانی ثبت‌نام کرده بودند، سی‌وشش نفرشان توانسته بودند مجوز پذیرش بگیرند. در دوره آموزش این سی‌وشش نفر، به‌جای این که دانشجوها به آمریکا روند، استادخلبان‌های آمریکایی به ایران می‌آمدند. یک روز در یکی از کلاس‌هایشان، استاد، یک دانشجوی ایرانی را تحقیر و به او توهین کرده بود. ابراهیم از جا برخاسته و پاسخ توهین استاد را با مشتِ گره‌کرده داده بود. خبر مشت ابراهیم و دندان‌های خرد شده استاد در دانشکده می‌پیچد و فرمانده وقت هوانیروز، ابراهیم را فرا می‌خواند. جرم ابراهیم سنگین است و جریمه‌اش زندان و اخراج از دوره.»

ابراهیم می‌گوید: «اگر به خودم توهین کرده بود که می‌کشتمش». استاد می‌گوید: «احسنت! ایران برای دفاع از خودش به این‌چنین خلبان‌هایی نیاز دارد».

هنگامی که شهید فخرایی برای نخستین بار به فیض جانبازی نائل شد، بومی های منطقه بالگردش را پیدا می کنند و نجاتش می دهند. او خاطره این نجات را این گونه تعریف می‌کند: زمانی که هلی‌کوپتر را زدند، من احساس کردم در دامن بی‌بی فاطمة زهرا (س) هستم و ایشان چادرش را جلو گلوله‌ها گرفته بود».

پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، تمام ناوگان هوانیروز ارتش از بالگردهای بِل آمریکایی تامین می‌شد. کارشناسان نظامی این شرکت آمریکایی که رشادت و دلاوری‌های خلبانان ایرانی را مشاهده می‌کردند به طور مخفیانه دعوت‌نامه و اجازه اقامت در آمریکا برای آن‌ها می‌فرستادند. یکی از این دعوت‌نامه‌ها برای شهید فخرایی ارسال شده بود، اما او نپذیرفت و در کشورش ماند تا از خاک پاک ایران دفاع کند. البته در کارنامه این شهید نابودی یک فروند میگ متاخصم عراقی نیز به چشم می‌خورد.

عملیات کربلای ۵ در شلمچه به روزهای اوج خود رسیده است. ظهر شانزدهم اسفند سرهنگ انصاری رو به ناصر، برادر از اهواز آمده ابی مشهدی می‌گوید: «ابراهیم شهید شد! ناصر دیر رسیده است، یک روز دیر رسیده و حالا به‌جای برادر باید با خبرش به طرف عید ۶۶ خانواده فخرایی بازگردد، اما مگر می‌شود گفت که وسیله پروازی‌شان کاملاً در آتش سوخته است؟! حجم آتش دشمن در آن روز و روزهای بعدی چنان زیاد است که تیم جستجو نمی‌توانند پیکر او و غلام اشتری را از خط عراقی‌ها بازگردانند. ابراهیم دیروز ساک بسته بوده و منتظر، که برادرش از غرب برسد و با هم بروند مشهد تا چند روز بعد در جشن تولد دختر هنوز متولد نشده ابراهیم حاضر باشند.

زیپ ساک که باز می‌شود برگه مرخصی به تاریخ ۶۵/۱۲/۱۵ مچاله می‌شود؛ دل برادر را هری می‌ریزد، اما ابراهیم آنقدر چالاک است که نگذارد در این لحظه شهادت به ذهن برادرش خطور کند. همین است که جستجوها شروع می‌شود؛ جستجوهایی به درازای سیزده سال، جستجوهایی که تکه‌هایی سوخته از پیکر غلام اشتری را پیدا می‌کند، اما از اِبی مشهدی خبری نیست. پلاک ابراهیم باید حالا حالاها بماند زیر خاک تا کسی نشناسدش، تا مفقودالاثر شود و دور از چشم همه دوباره موتور جوانی‌اش را بردارد و همراه جواد، برادر شهیدش به گردش‌های گاه‌به‌گاه تابستانی برود.

شهید بابانظر در صفحه ۳۹۱‌ کتاب خاطراتش به گوشه‌ای از رشادت ابراهیم اشاره کرده و می‌گوید: «از آن چند هلی‌کوپتری که به کمک ما آمدند یکی سماجت بیشتری داشت؛ می‌رفت روی سر عراقی‌ها و می‌آمد انگار به ما می‌گفت جلو بروید، خط‌شان شکسته… جلو بروید.»

۲۷۲۱۹

به این پست امتیاز دهید.
بازدید : 338 views بار دسته بندی : اخبار سیاسی ایران تاريخ : 24 اکتبر 2020 به اشتراک بگذارید :
دیدگاه کاربران
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.

برچسب ها